نارسیس بیات ::
پنج شنبه 89/2/16 ساعت 3:17 عصر
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پرآه او
گفت یارب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق درآرم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندراین بازی شکستم داده ای
نیشترِ عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد ِ این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو... من نیستم
گفت:ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
سوختم در حسرت یک یا رَبَت
غیر لیلا بر نیامد بر لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سر می زنی
در حریم خانه ام در می زنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بی قرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم.
نوشته های دیگران()